میخاییل باختین، متفکر و منتقد برجسته قرن بیستم، نظریه «دیالوگ» را زمانی ارائه کرد که دو مکتب فلسفی و ادبی در اوج خود بودند. از طرفی ساختارگرایان بوند که به پیروی از زبانشناسی سوسور، لانگ[1] را در مرکز مطالعات خود قرار داده بودند و سعی در به حاشیه کشیدن حیطههای دیگر زبان داشتند و از طرف دیگر، نقد سبکشناسی بود که توجه خود را فقط به بیان فردی معطوف کرده بود. باختین با نشان دادن واکنش شدید علیه زبانشناسی (عینگرایانه) سوسور از یک طرف و اتخاذ موضعی انتقادی در مقابل راهحلهای «ذهنگرایانه» از سوی دیگر، توجه خود را از نظام مجرد لانگ به گفتههای ملموس افراد در شرایط اجتماعی مشخص معطوف کرد. زبان باید ذاتاً پدیدهای «گفتوشنودی» در نظر گرفته شود و صرفاً بر حسب جهتگیری ناگزیر آن به سوی دیگر، درک شود.
باختین سعی دارد نشان دهد که حتی در به ظاهر خصوصیترین و شاخصترین گفتار یا سخن، سخن یا طرف گفتوگوی دیگری وجود دارد به نظر او سخنگویی که یکسره بر یک موضوع عینی تمرکز دارد، همواره به مخاطبان بالقوه در چپ و راست خود هم نظری میاندازد. زبان از این حیث در سرشت خود «گفتوگویی» است و صرف نظر از اینکه چه پاسخی به صورت بالفعل ارائه خواهد شد، درگیر نوعی گفتوگوست. باختین گفتوگویی را به تصویر میکشد که سخنان سخنگوی دوم از آن حذف شده است. سخنگوی دوم حضوری نامرئی دارد؛ سخناناش را نمیشنویم ولی در عمق، این سخنان تأثیر تعیینکنندهای بر کل سخنان حاضر و مرئی سخنگوی نخست دارد. باختین بیشتر درباره مفاهیم گفت و شنودی بحث میکند و میگوید همه واژهها یا گفتهها در پاسخ یا واکنش به امری، ادا میشوند. در رفتار روزمره، واژهها درون نظام ادراکی خود نویسنده- که پر از اشیای خاص و حالات احساسی و مرتبط با آنهاست- درک میشود بنابراین، تمام گفتار به سمت چیزی گرایش دارد که باختین آن را «افق درک» شنونده مینامد. مکتب باختین به لحاظ توجهی که به ساختار زبانی آثار ادبی داشت، فرمالیست بود اما عمیقاً تحت تأثیر این باور مارکسیستی قرار داشت که زبان نمیتواند از ایدئولوژی جدا باشد. این پیوند نزدیک میان زبان و ایدئولوژی، ادبیات را بلافاصله به عرصه اجتماعی و اقتصادی، یعنی قلمرو ایدئولوژی، وارد کرد. باختین بنیان مکالمهگری یا گفتوشنودی را بر رابطه بین خود و دیگری بنا مینهد، آگاهی نسبت به مفهوم دیگر بودن را لازمه برقراری مکالمه میداند و حتی آن را به جنبه زیباشناختی اثر ادبی تعمیم میدهد؛ بدین صورت که رابطه خود و دیگری منجر به پدید شدن شکل تکامل یافته عصر میشود که از بعد زیباشناختی حائز اهمیت است. هنرمند واقعی از طرفی با «من بودن خود»- که تمایل به برداشت شخص از اطراف دارد- مواجه است و از طرف دیگر، با «غیرخودی بودن» یا دیگر بودن واقعیات اطرافاش. توان واژهها و سایر نشانههای لفظی در حمل بیش از یک معنا مطابق با بافتی است که در آن به کار میرود. در این نقد مارکسیسم و فلسفه زبان به این متهم شده است که به نشانهها معانی ثابت میدهد؛ در صورتی که عملاً معنی واژهها به تعریف مجدد مداوم در چارچوب مبارزه بین طبقات و گروههای اجتماعی بستگی دارد. نظریههای باختین در وهله نخست بر مفهوم گفتگو (دیالوگ) و اینکه زبان (هر شکل سخن و یا نوشته) همواره گفتگویی است، متمرکزند. این مفهوم گفتگو با مفهوم مارکسیستی دیالکتیک یکسان نیست. اگر چه با آن در توجه به خصلت اجتماعی گفتگو و نیز کشمکش ذاتی درون آن مشابه است. گفتگو از سه جزء تشکیل میشود. سخنگو، شنونده - مخاطب و رابطه میان این دو. درنتیجه زبان - و آنچه زبان بیان میکند یعنی اندیشهها، شخصیتها، اشکال حقیقت و غیره - همواره محصول تعامل میان ـ حداقل ـ دو نفر است. باختین مفهوم گفتگو رادر تقابل با مفهوم مونولوگ (تکصدایی) قرار میدهد، که توسط یک شخص و یک نهاد گفته و بیان میشود.
در نظریه باختین، گفتگو در مفهوم عام و گسترده آن به معنای هرگونه ارتباط زبانی به هر شکل ممکن است. بنابراین می توان گفت تمامی ارتباطات و فعل و انفعالات زبانی به صورت تبادل گفتارها، یعنی به صورت گفتگو، انجام می پذیرد. اما گفتگو در معنای خاص آن فقط یک گفتگوی ساده بین دو شخص نیست، بلکه نوعی هستی شناسی است که از رهگذر وجود «دیگری»، «خود» معنادار میشود. به نظر باختین، در تعامل با دیگران آگاهی ما شکل میگیرد و به واسطه این تجربه از دیگری است که آگاهی ما صیقل میخورد. او همچنین تکگویی یا مونولوگ را در نقطه مقابل گفتگو قرار میدهد و میگوید : «تکگویی در نهایت انکار میکند که بیرون از آن، آگاهی دیگری با همان حقوق، و قادر به پاسخی با همان درجه اعتبار وجود دارد. تکگویی به انکار غیر و استقلال و کفایت آن به عنوان یک «من» با حقوق مساوی برمیخیزد. برای دیدگاه تکگویانه (در شکل افراطی و یا ناب آن)، غیر صرفاً «موضوع» آگاهی باقی میماند و نمیتواند در بطن خود یک آگاهی را متشکل کند. پاسخی که قادر به ایجاد تغییری در دنیای آگاهی من باشد از غیر انتظار نمیرود؛ تکگویی به خودی خود کامل و کافی است و از این رو نسبت به پاسخ غیر ناشنواست و به انتظار چنین پاسخی نمینشیند و هیچ توان مؤثری برای آن قائل نیست. تکگویی، از غیر، صرف نظر میکند و تلاش میورزد تمامی واقعیت را به عینیت درآورد. تکگویی وانمود میکند که کلامِ آخر است» .
باختین همچنین سه عرصه گفتگوی سقراطی، کارناوال، و رمان را تجلیگاه گفتگو در معنای خاص و هستی شناسانه آن میداند. بنابراین با توجه به تعریف باختین از گفتگو و همچنین ویژگیهای موجود در این سه عرصه میتوان گفت که از نظر باختین، گفتگو گونهای کندوکاو جمعی و نقادانه برای یافتن حقیقت است که در نهایت به خودآگاهی و خوداصلاحی میانجامد.
از جمله ویژگیهای دیالوگ که از نظر باختین آن را از یک ارتباط ساده متمایز میکند عبارت است از:
- مستقیم بودن رابطه؛ به این معنا که هیچگونه ساختار اجتماعی یا ذهنی نباید منجر شود که افراد از هم دور شده و یکدیگر را به مثابه ابژه تلقی کنند.
- آگاهی و خودشناسی محصول گفتگوست. به نظر باختین، آگاهی وشناخت پدیدهای دوسویه و بینالاذهانی است که تنها در روابط گفتگویی میان افراد ایجاد میشود.
باختین در نظریههای ادبی خود به خوبی نشان داده است که دیالوگ اساس زبان است، ولی همواره امکان تبدیل آن به مونولوگ وجود دارد... دیالوگ به روی تفکر و آزادی گشوده است، در حالی که مونولوگ واجد خصلتی استبدادی و سرکوبگرانه است. باختین از اصطلاح «موقعیتمندی» در تعریف گفتار[2] استفاده میکند. به نظر او، گفتارها موقعیتمند هستند و معنای اصیل آنها را باید در موقعیت رخدادشان درک کرد. همه گفتارها در پاسخ به گفتارهای پیشین بیان میشوند و معطوف به مخاطب هستند... به این معنا، زبان از طریق تعامل اجتماعی در زمینه آموخته میشود... گفتار پدیدهای اجتماعی است و خصلت آن از دو چیز ناشی میشود؛ اولاً گفتار خطاب به کسی ادا میشود و ثانیاً گوینده خود موجودی اجتماعی است. این ارتباط و عمل متقابل گفتاری و کلامی به نظر باختین بنیادیترین خصیصه زبان است. مفهوم دیالوگ و صفت ممیزه آن، یعنی دگرآوایی، در تقابل مستقیم با مفهوم مونولوگ یا تکگویی قرار میگیرد... و تکگویی لاجرم به نوعی دگماتیسم و اندیشه جزمی منجر میشود.
از نظر باختین، چندصدایی ویژگی گفتگومندی است. چندصدایی به معنای توزیع مساوی صداها در یک متن است، چنانکه تمام صداها حق حضور داشته باشند، بدون اینکه یکی بر دیگری مسلط باشد. گفتگومندی عنصر اساسی آرای باختین در مورد روابط میان متون محسوب میشود. باختین، براساس چگونگی و میزان برخورداری متنها از گفتگومندی، آنها را به دو گونه، یا بهتر است بگوییم فراگونه کلی تقسیم میکند: فراگونه تکگویی، و فراگونه چندگویی. البته برای تعمیم افراطی باید گفت که هیچ متنی بیبهره از متنهای دیگر نیست و تفاوتی که میان آنها وجود دارد تفاوت بر سر میزان گفتگومندی است.
باختین مفهوم گفتگو یا گفتگویی را بیشتر بسط میدهد و استدلال میکند، که تمام کلمات و یا گفتهها به سوی پاسخی و واکنشی جهت دارند. در مکالمات روزمره، کلمات از طریق قرار گرفتن در نظام مفهومی شنونده درک میشوند و سرشار از اهداف معین و تأثرات احساسیاند و با آنها مرتبطاند. در نتیجه فهم یک گفته از پاسخ شنونده به آن جدایی ناپذیر است. در نتیجه تمام سخنها به سوی آنچه باختین «افق مفهومی» شنونده میخواند جهت دارند، که این افق شامل زبانهای متعدد اجتماعی است، که شنونده از آنها استفاده می کند. «دیالوگیسم» گرایشی به سمت تعامل میان زبانهای مختلف سخنگو و زبانهای شنونده است و به این دلیل است، که باختین میگوید: «سخنها در مرز میان زمینه خود و زمینه دیگری و بیگانه زندگی میکنند».
انصاری، منصور. دموکراسی گفتگویی: امکانات دموکراتیک اندیشههای میخائیل باختین و یورگن هابرماس، تهران، نشر مرکز، 1384.
غلامحسینزاده، غریبرضا؛ میخاییل باختین، نشر مرکز، 1387.
باختین، میخاییل؛ تخیل مکالمهای، مترجم: رویا پورآذر، نشر نی، 1387.
ایگلتون، تری؛ پیش درآمدی بر نظریه ادبی، ترجمع عبای مخبر، تهران: نشر مرکز، 1390.
نامورمطلق، بهمن؛ «باختین، گفتگومندی و چندصدایی (مطالعه پیشابینامتنیت باختینی)»، پژوهشنامه علوم انسانی، شماره 57، بهار 1387.