گفت و گو با خویش، گفت و گو با دیگری

گفت و گو هدفمند است، از این رو هر گفتنی، گفت و گو نیست. پرسه زدن در وادی گفتار و بیهوده گری کلامی با گفت و گو، که باید دارای دقت و تأمل و قاعده باشد، تفاوت دارد. هدف گفتگو یافتن پاسخ برای یک مسئله نظری و رفع یک مشکل عملی است که همگان با آن مواجه اند یا بر سر آن توافق دارند.

۱۳۹۹/۰۸/۱۶
دکتر هادی خانیکی

گفت و گو با خویش، گفت و گو با دیگری

1.  گفت‎وگو در نگاه افلاطونی، پرسیدن و پاسخ گفتن و توانایی ارائه تعریف واقعیتها را به دیگری داشتن و قدرت دریافت تعریف درست از غیر یافتن است. و این هنری است برای وقوف به حقیقت و وصول به زیبایی مطلق. در نگرش سقراطی هم که معرفت در ژرفای روح انسان نهفته است، گفت‎وگو به مثابه قابله‎ای کار آزموده معرفت را به دنیا می‎آورد.

گفت‎وگوی سقراطی محصول توجه آدمی به این نکته است که «نمی‎داند» و گوینده خود را مسلط به تمامی حقیقت نمی‎داند، به همین سبب «دیگری»، «غیر»، «رقیب» را به رسمیت می‎شناسد و به زبان می‎آورد. «خاموش کردن» و از «گردونه خارج ساختن» از لوازم و نتایج این نوع گفت‎وگو نیست. آنکه نمی‎داند در پی آن است که هم معرفت خود را رشد دهد و هم به دیگران در این راه کمک کند. به این ترتیب در گفتگو دستیابی طرفین به سطوح تازه‎ای از معرفت و کاهش عدم توانایی ادراک آنان از کل واقعیت متصور است.

به رغم این پیشینه باید پذیرفت که گفت‎وگو در جهان کنونی امری نو پدید است که رشد معرفت را در گرو نقادی شدن مستمر می‎داند؛ «محصول شنیدن و گفتن» است که حاصل آن تولید اندیشه و دستیابی به قواعد جدید می‎شود و این البته مهمتر از «دانستن» است.

گفت‎وگو هدفمند است، از این رو هر گفتنی، گفت‎وگو نیست. پرسه زدن در وادی گفتار و بیهوده‎گری کلامی با گفت‎وگو، که باید دارای دقت و تأمل و قاعده باشد، تفاوت دارد. هدف گفت‎وگو یافتن پاسخ برای یک مسئله نظری و رفع یک مشکل عملی است که همگان با آن مواجه‎اند یا بر سر آن توافق دارند. از این رو گفت‎وگو در پی اثبات برتری یکی بر دیگری از طریق ساکت کردن او نیست.

گفت‎وگو بر خلاف جر و بحث بر «فهم و نقد» استوار است، نه بر «حمله و دفاع». گفت‎وگو «سخن گفتن واقعی» است و «گوش سپردن واقعی» از این رو با سکوت نسبتی وثیق دارد. در احتجاج و جر و بحث هیچ‎ یک از طرفین سکوت بر نمی‎گزینند؛ یکی در حال سخن گفتن به آوای بلند با دیگری است و دیگری در حال گفتگو به آرامی با خویش و آماده شدن برای دفاع یا حمله‎ای دیگر. هر دو همواره سخن می‎گویند از این رو سکوت و شنیدنی در کار نیست!

در فرایند گفت‎وگو، فهم گفته دیگری مقدمه نقد آن است و نقد آن موجب تقویت دلیل و ایضاح مدعاست. و این مرحله‎ای دیگر برای فهم عمیقتر و نقد دقیقتر گفته‎ای است که برای حل مشکلی، در نظر یا عمل بنا شده است. پس «گفت‎وگو» مکالمه‎ای است که در آن شرکت کنندگان برای نیل به هدفی واحد و مشترک که حل یا رفع مسئله یا مشکل مبتلابه همه‎شان است، به فهم و نقد سخن یکدیگر می‎پردازند.

این تلقی از گفت‎وگو موجب می‎شود که عنصر «شنیدن» و «دیدن» در مواجهه با «دیگری» بر «گفتن» پیشی بگیرد. و اینکه البته مقوله‎ای مهم در اندیشه اسلامی است جای تأمل و تبیین فراوان دارد. قرآن کریم تنها اهل عذاب و آتش را از نعمت شنیدن حقایق و دیدن وقایع محروم می‎داند: «لَو کُنّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ ما کُنّا فیَ اَصحابِ السّعِیِر ـ ملک ، آیه 10»؛ اگر به سمع قبول می‎شنیدیم یا تعقل می‎کردیم، از زمره دوزخیان نبودیم.

و عارفان بلند مرتبه ما گفته‎اند که: تو سخن می‎گویی از مقصد دور می‎مانی و دورتر می‎رانی از خود مقصود را، هنوز ما را اهلیت گفت نیست، کاشکی اهلیت شنودن بودی، تمام گفتن می‎باید و تمام شنودن، بر دلها مهر است، بر زبانها مهر است و بر گوشها مهر است.

پس سخن اول اینکه، گفت‎وگو وقتی می‎تواند ادامه یابد که بنیان آن بر «شنیدن» و «فهمیدن» و «نقد کردن» نهاده شود.

2.  وقتی سخن از گفت‎وگوی تمدنها به میان می‎آید، قطعاً آنچه مورد نظر است، هم پذیرش وجود چند تمدن است و هم امکان گفت‎وگوی میان آنها. از این رو نظریه گفت‎وگوی تمدنها بیشتر معطوف به گفت‎وگوی میان تمدنهای همزمان و ناهم‎مکان است، اگر چه نمی‎توان از نسبت میان «تمدنهای هم‎مکان و ناهمزمان» یا حتی تمدنهای ناهم‎مکان و ناهمزمان هم غفلت کرد. گفت‎وگوی تمدنها با گفت‎وگو دربارۀ تمدنها تفاوت دارد. در گفت‎وگوی تمدنها نمایندگان آنها حضور دارند. آنان کسانی هستند که هم شناختی از آن تمدن دارند و هم تعلق خاطری به آن. به این سبب سخن  دوم این است که گفت‎وگوی تمدنها وقتی ادامه می‎یابد که از گفت‎وگو درباره تمدنها تفکیک شود و به قصد حل مسائل مبتلابه بشر امروز به حال و آینده نظر کند، نه آنکه در گذشته بماند.

3. پارادایم گفت‎وگوی تمدنها، از این حیث  که در جستجوی جانشینیِ خِرد به جای قدرت در عرصه بین‏المللی است، یک پارادایم ملتزم به ارزشهای بنیادی مدرن می‎باشد و در جهت ساماندهی نظام بین‎المللی، بر همان موازین فیلسوفان دوران جدید، صورت بندی شده است. اما از نقطه نظر دیگر می‎توان این پارادایم را متکی بر نوعی عقلانیت نقاد نسبت به ارزشهای دوران مدرن نیز استوار ساخت که معطوف به نقد آن سازوکارهای دوره جدید است که نقض کننده گفت‎وگوی آزادند.

درست است که پارادایم گفت‎وگوی تمدنها، بدیلی برای پارادایم برخورد تمدنهاست، اما واقع آن است که نباید این پارادایم را تنها به معنای انجام گفت‎وگو برای ممانعت از خشونت در عرصه جهانی فهم کرد. به نظر می‎رسد که این پارادایم عرصۀ گسترده‎تری را مورد هدف قرار داده است.

گفت‎وگو مسبوق به گشودگیِ طرفین گفت‎وگوست. گفت‎وگو ملتزم به گوش سپردن است. گفت‎وگو با توانایی همدلی طرفین برای نگریستن به امور از چشم‎انداز طرف مقابل آغاز می‎شود. به این اعتبار، گفت‎وگو به معنای گشودن حصارهای تمدنی به روی یکدیگر است. این گشودگی به هیچ روی سودای هضم طرف مقابل را در سر نمی‎پرورد، بلکه بر این باور است که طرفین از گشودگی، توانمند خواهند شد. چنین تصویری از گفت‏وگو  میان تمدنها، از این جهت که نافی الگوی قدرتمدار کنونی در عرصۀ جهانی است، به ارزشهای مدرن نزدیک است و از این حیث که مسبوق به الگوی پیشین برای حذف موضوعیت طرف گفت‎وگو نیست، از ارزشهای دوران مدرن فراتر می‎رود. پس سخن سوم آن است که برای تداوم گفت‎وگو میان تمدنها، مبانی و قواعد نو آن را تبیین و تدوین کنیم.

4. گفت‎وگو ملتزم به گشودگی، گوش سپردن و همدلی است. این امور تنها از این نقطه نظر محل توجه نیست که عرصه بین‎المللی را ملتزم به خِرد می‎سازد، بلکه گشودگی و همدلی قبل از آنکه عرصه بین‎المللی را  تحت تاثیر قرار دهد، عرصه‎های درون تمدنی را متاثر می‎کند. به یاد آوریم که اصولاً مرزهای تمدنی بر تفاوت‎گذاری میان خود و غیر استوارند. هنگامی که این مرز گذاری‎ها از حدود و ثغور متعارف تفاوت و تکثر میان تمدنهای گوناگون فراتر می‎رود و برای نوعی طبقه‎بندی میان تمدنها میدان می‎گشاید، عرصه‎های درون تمدنی نیز از این نوع طبقه‎بندیها مصون نمی‎ماند. اگر به هر دلیل تمدنی برتر از تمدن دیگر است، در حوزه درون تمدنی نخست، بر اساس معیارهای مختلف می‎توان به نوعی طبقه‎بندی تازه دست زد که به  حسب آن کسانی بیشتر و کسانی کمتر از شاخصهای این تمدن برتر بهره مندند.

هنگامی که از فروبسته بودن تمدنها نسبت به یکدیگر سخن می‎گوییم، این فروبستگی در طبقه‎بندیهای درون تمدنی نیز ظاهر می‎شود به همین اعتبار، هنگامی که از گشودگی و همدلی میان تمدنها سخن می‎رانیم، به تحقق شرط امکان این گشودگی در عرصه درون تمدنی نیز چشم دوخته‎ایم. نظر به آنکه شالوده دموکراسی نیز همین گشودگی و همدلی و تحقق امکان گفت‎وگوی طرفین آزاد و مستقل است، گفت‎وگوی تمدنها شاید سالم‎ترین فرایند جهانی‎سازی دموکراسی باشد.

امروز به دو جهت، فرصت تحقق این آرمان بیش از گذشته شده است: نخست، به این سبب که بیش از هر زمان ضرورت آن در سطوح مختلف احساس می‎شود، با توجه به تحولات شگرف تکنولوژیک و فرایندهای جهانی شدن، مخاطرات جدید نیز صورت پیچیده‎تری یافته‎اند. امنیت، معنای تازه‎ای پیدا کرده است: حادثه یازدهم سپتامبر از این نقطه نظر قابل تأمل است. مورد هجوم واقع شدن کشوری که در دو جنگ جهانی از مخاطرات بزرگ مصون مانده بود، آنهم از سوی حاشیه‎ترین نقطه جهان امروز، وضعیت ابهام‎آمیزی پیش روی همه جهانیان گشوده است. آنچه در امریکا رخ نمود، همه کشورهای دیگر جهان را نیز تهدید می‎کند. الگوی مخاطراتی که اینک ظاهر می‎شود، دیگر با روشهای سنتی متکی بر سلاحهای بازدارنده و اتمی قابل پیشگیری نیست. در چنین شرایطی همه نیازمندند تا به این ادراک جمعی تن دهند که زور متکی بر ثروت و سلاح، امکان زیست توأم با امنیت را فراهم نمی‎سازد. اینک، همه ما نیازمند تشریک مساعی و التزام به اخلاق در عرصه جهانی هستیم.

اما علاوه بر این، تحولات تکنولوژیک و اطلاعاتی در دنیای امروز، خواسته یا ناخواسته،عرصه‏های تمدنی را به روی یکدیگر گشوده‏اند. در چنین شرایطی دائر مدار ارتباطات جهانی بیش از هر زمان دیگر نه سیاستمداران، بلکه فرهیختگان و حتی عموم مردم‎اند. سیاست، عرصۀ متصلبی است که بیش از هر چیز موجبات فروبستگی میان عرصه‎های تمدنی را فراهم ساخته است. اما با گشوده شدن و گستردگی کمی و کیفی ارتباطات جهانی، عرصه‎های تمدنی بیش از سیاستمداران تن به میدان گفت‎وگو و همدلی و گشودگی بر یکدیگر داده‎اند. به اعتبار این ارتباطات می‎توان از ظهور یک جامعه مدنی در عرصه جهانی سخن گفت؛ جامعه‎ای که اعمال زور توسط قدرتهای مسلط جهانی را تحت کنترل خود در می‎آورد.

پس ضرورت چهارم برای تداوم گفت‎وگوی تمدنها وفاداری به این ضرورت مردم‎سالارانه و توجه به اهمیت مناسبات مدنی است که به عنوان مؤلفه‎ای نو در مناسبات میان فردی، میان‎فرهنگی و میان‎تمدنی بروز و ظهور یافته است.

5. فاعلان و پیشروان این فرایند همان گروه‎هایی هستند که در متن پرسش کنونیِ جهان امروز قرار دارند، چرا که الگوی سامان دهنده  یک گفت‎وگو، خِردِ مستقل و نقاد طرفین گفت‎وگو (تمدنها و حوزه‎های متکثر فرهنگی) است. بیان خِردهای مستقل ضروری است تا آنها در یک فرایند ارتباط متکی بر گفت‎وگو میان طرفهای مختلف مبادله شوند. ابراز خِردهای متکی بر شاکله هر تمدن و فرهنگ، تنها از عهده اندیشمندان، متألهان و هنرمندان بر می‎آید.

اگر هنرمندان، متألهان، و فیلسوفان بنگاه‎های تولید و به زبان‎آوری خردهای متکی بر شاکله‎های حوزه‎های تمدنی‎اند، بهترین بنگاه‎های توزیع آن نیز به شمار می‎روند. چه ابزاری کارآمدتر از دستگاه‎های فلسفی که فیلسوفان می‎سازند و روایتهای دینی که متألهان مؤسس آن هستند و محصولات فرهنگی که هنرمندان سازندگان آن به شمار می‎روند، وجود دارد که قدرت انتقال پیام از یک حوزه تمدنی به حوزه دیگر را داشته باشد؟

حتی هنرمندان، فیلسوفان، و اندیشمندان، اگرچه تنها مصرف‎کنندگان پیامهای به زبان آورده شده حوزه‎های تمدنی نیستند، اما بهترینِ آنها هستند. پیامهای تولید شده در یک حوزه تمدنی که توسط فرهیختگان و روشنفکران آن صورت گرفته است، بیش از هر کس، توسط هنرمندان و فیلسوفان و اندیشمندان حوزه دیگر دریافت و جذب می‎شود و واکنشهای مساعد و مقتضی در حوزه دیگر را فراهم می‎آورد. بنابراین، ضرورت پنجم این است که در تداوم گفت‎وگوی تمدنها، یافتن جایگاه «دانشوران» و «کانونهای اندیشه» اهمیت اساسی دارد.

6. نظریه گفت‎وگوی تمدنها، در عین حال، مسبوق به مقومات نظری خاصی است. مهمترین عنصر سامان‎بخش گفت‎وگو التزام به طرفهای برابر، متنوع، و ذیحق برای سخن گفتن در فضایی عاری از استیلای جزم‎های ناشی از سلطه است. این مفاهیم به نحوی بنیادین در هم تافته شده و بهم وابسته است. التزام به برابری، شرط لازم فضای عاری از سلطه است. اما، در عین حال، برابری تفاوتی بنیادین با تساوی دارد. برابری، به خلاف ایده تساوی، ملزم به تفاوت میان طرفهای گفت‎وگوست و در فضای گفت‎وگو این تفاوت ظاهر نمی‎شود، مگر آنکه هر طرف قدرت بیانگری و سخن به اقتضای وضعیت متفاوت خویش را دارا باشد.

اکنون، در میان متفکران غربی آمادگی پذیرش مقومات یاد شده بیش از گذشته دیده می‎شود. پذیرش این وضعیت از سوی تمدن غرب و آمادگی برای گفت‎وگو با سایر حوزه‎های تمدنی، این تمدن را در وضعیت حاضر از دوران دوم بنیادگرایی متکی بر خِرد خارج ساخته است. به گفته اسکات لش، تمدن غربی دو دوره از بنیادگرایی را پشت سر گذاشته است: دوران دین‎مدار قرون وسطی که دین قائمه اصلی و بنیادگرایی غرب بود و دوران دوم که خِرد به عنوان بنیاد، دائرمدار بنیادگرایی غربی بود. اینک در میانه تمدن غربی، بیش از هر زمان آمادگی دادوستدِ چند سویه با دیگر حوزه‎های تمدنی دیده می‎شود. این فرصت را باید به عنوان ضرورتی جدید در تداوم گفتگوی میان تمدنها ارزیابی کرد.

7. نباید فراموش کرد که این وضعیت تازه، الزاماً به معنای حصول برابری همه طرفهای جهانی نیست. وضع تازه به فرصتهای کم وبیش برابر بیشتر شباهت دارد. از این موقعیت، موازنه تازه‎ای در سطح جهانی حاصل خواهد شد که در آن عمق و گستره فرهنگی و اندیشه بیش از گذشته نقش آفرین خواهد بود. اما بدیهی است که در نتیجه تجربه گفت‎وگوی میان حوزه‎های تمدنی بر موازین نو، سلسله مراتب تازه‎ای از قدرت فراهم خواهد شد که بیش از گذشته عمق و پایندگی دارد.

از مقدمات یاد شده می‎توان نتیجه گرفت که جهان اسلام، به عنوان یکی از اصلی‎ترین حوزه‎های تمدنی، در موقعیت تازه‎ای قرار گرفته است. به عبارتی می‎توان جهان اسلام را در یک نقطه عطف تازه، پس از ظهور جریان مدرنیسم در قرون هجده و نوزده، یافت. جهان اسلام و منابع غنی فرهنگی آن در سده‎ها و حتی در دهه‎های گذشته منبع مهمی برای تأمین و جبران کاستی‎های تمدن غرب بوده است. فلسفه، کلام، حقوق و حتی فقه اسلامی در شرایط گوناگون در جریان تبادلات طبیعی در  سطح جهانی مورد توجه قرار گرفته‎اند اگر چه در مجموع، جریان این مبادلات بیشتر یکسویه بوده و جهان اسلام، به منزله طرف فروتر، نقش پذیرندگی را ایفا کرده است. اما به هر روی به نظر می‎رسد که شرایط تازه، اینک، نیازمند تمهیدات تازه است. تکیه بر داشته‎ها به هیچ روی کفایت کننده و راضی کننده نیست.

احیای نقش خلاق و فعال جهان اسلام، علاوه بر مسلمانان، برای جهانیان نیز یک مطلوب جهانی می‎تواند باشد. اگر جهان اسلام، به عنوان یکی از اصلی‎ترین حوزه‎های تمدن بشر امروز، فرصت نقش آفرینی مؤثر در این فرایند جهانی را نیابد، این به معنای عقیم ماندن یکی از فرایندهای مثبت جهان کنونی است. پس ضرورت هفتم در تداوم گفت‎وگوی تمدنها، یافتن نقش و موقعیت کنونی اندیشه خلاق اسلامی است.

در جهان اسلام، متاسفانه، همان صورت‎بندی‎های دوگانۀ بنیادگرایی غربی، که به صورت بنیادگرایی‎های دینی از یکسو و جنبشهای سکولاریستی از سوی دیگر در طول تاریخ جدید غرب بروز یافت، دو سویۀ یک دور باطل و تخریب کننده را فراهم ساخته‎اند. دو سویه‎ای که پیش از هر چیز پوشش دهنده یکدیگرند. بنیادگرایان دینی، در صدد پوشاندن لباس سنت و سلیقه خود بر اندام جهان جدید‎اند و قادر به درک مناسباتی تازه، که به لحاظ  وجودشناختی وضعیتهای بشری را دگرگون ساخته است، نیستند. این بنیادگرایی، توجیه کننده جریانهای فکری است که اصولاً دین را به عنوان مهمترین قائمه تمدنی جهان اسلام از صحنه عمومی بیرون می‎کند. و بدیلی برای خلأ فرهنگی و فکری که می‌آفریند در آستین ندارد.

احیای حق سخن گفتن جهان اسلام، پیشاپیش، مستلزم سخن داشتن است. نهایی‎ترین عامل تولید سخن مولدان، متفکران و خلاقیتهای ذهنی آنان است. تولید سخن، قبل از هر چیز، مستلزم دگرگونی‎های بنیادین در پارادایم‎هایی است که متفکران ما در آن زیست می‎کنند. سنتگرایی محض دینی، که درک خویش را به منزله یک منظومه خود بسنده و مستقل از موقعیت و تجربه‎های زیست مسلمانان مورد توجه قرار می‎دهد، قادر به شناخت وضعیت متفاوتی نیست که زندگی متفاوت در آن تجربه می‎شود. از اینرو راه به بنیادگرایی دینی می‎برد و زمینه ساز جدالهای خونین و بی‎فرجام می‎گردد. از سوی دیگر روشنفکری اومانیست، و صرفا متکی بر خِرد مدرن، سنت، فرهنگ، و میراث جمعی را یکسره بی‎وجه می‎نماید.

تولید سخن نیازمند پارادایم میانه‎ای است که از تجربه زیست مدرن، افقی برای گفت‎وگو با افق ویژه سنت و میراث دینی فراهم می‎آورد و پیش از هر چیر امکان دیالوگ و گفت‎وگو با سنت را میسر می‎سازد. گفت‎وگویی که هم باروری سنت و هم معناداری زندگی مدرن را فراهم می‎آورد. گفت‎وگو از افق مدرن با سنت، تنها راه گشودن امکان تولید معنای بالنده است. چنین معنای بالنده‎ای  امکان سخن گفتن با یکدیگر و غنی‎سازی فرهنگ اسلامی را ایجاد می‎کند و توشه کافی جهت سخن گفتن در جهان جدید را به دست می‎دهد. و این، گونه‎ای دیگر از گفت‎وگو با خویش است. «گفت‎وگو با خویش»، مقدمه و مقدم بر گفت‎وگو با دیگری است و از میانه آن توانمندی و بالندگی اندیشه و تمدن اسلامی در جهان امروز بروز و ظهور می‎یابد.

با اتکا به این ضرورت، گفت‎وگوی میان تمدنها و فرهنگها را باید بیش و پیش از «دیگری» در میان «خویش» مبنا قرار دهیم. و همانطور که آیین مقدس ما گفته است، سینه‎ها را گشاده کنیم، گوش را بگشاییم تا از گنگی و زبان پریشی به درآییم. - «ربّ اشرَح لِی صَدری و یَسِرلِی أمریِ وَ احلل عُقدة مِن لِسانیِ - طه، 25-37»